سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عسلستان غزل

هربیر سوز دگیلم یازاسان منی

کسه یول دگیلم آزاسان منی

یا بیر قبیر کیمی قازاسان منی

هر نه یم اوزومم اوزو کیمی یم

هر نه یم اوزومم اوزو کیمی یم

 

قورقا تک سا ج ایچره اوینامارام من

هر آشدا قاتشیب قاینامارام من

نئجه کی یازیرام او جور وارام من

شعریمده یاشیرام سوزوم کیمی یم

هر نه یم اوزومم اوزو کیمی یم

 

اوزومهر نه یم اوزومم اوزو کیمی یم

دن چیخمارام بوش طبیل کیمی

ایاق یالامارام یاغلی دیل کیمی

سوپورگه له نمه رم زیر زیبیل کیمی

کوله دونمه میشم کوزوم کیمی یم

 

یاشیل یاشاماسام یازدان دئمه رم

سیزلتی بیلمه سم سازدان دئمه رم

دوزوموم اولماسا نازدان دئمه رم

دوزموشم دوزه رم دوزوم کیمی یم

هر نه یم اوزومم اوزو کیمی یم

 

سازیم قیریلیبسا سوزوم دانشیر

فریادیم یانیبسا کوزوم دانشیر

دوداغیم سوسوبسا گوزوم دانشیر

گوزومدن سور منی گوزوم کیمی یم

هر نه یم اوزومم اوزو کیمی یم


نوشته شده در دوشنبه 85/3/29ساعت 4:17 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

مثل چیزی محال من دیدم

خواب بود وخیال من دیدم

آمد و در نگاه من زل زد

بی جواب وسوال من دیدم

نوری از سایه قد کشید عجیب

شیر را در شغال من دیدم

شاخه وقتی که شاخ وشانه کشید

سرخ شد سیب کال من دیدم

جاده ها را حرامیان کشتند

خون ما شد حلال من دیدم

کفتران سپید عاشق را

خون چکیده به بال من دیدم

گفتم این زخم را که زد؛از شرم

آب شد سنگ لال من دیدم

زیر این آسمان خون آلود

بال راهم وبال من دیدم

در قفس باش و آسمانی باش

تیره بخت زلال من دیدم

فال بد بود وبغضی از فریاد

هر چه از نیکفال من دیدم


نوشته شده در یکشنبه 85/3/21ساعت 11:32 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

تقدیم به دکتر غریب و مسافر

هوا سرد است اینجا آب یخ زد

توان خشکیدآخر تاب یخ زد

زمین نشکست یخ گهواره هارا

درخت بخت ما در خواب یخ زد

چو پای کودکی در پاره کقشی

درون قلب شب مهتاب یخ زد

هزاران ماهی آزاد رفتند

و رود از وحشت قلاب یخ زد

نگاه گوسفند بسته پایی

زبرق خنجر قصاب یخ زد

بهار ذوق من در سینه پوسید

ودریا در دل مرداب یخ زد

به هر در زد دلم بازش نکردند

که آخرحس دق الباب یخ زد

بیا که بغض این فریاد خاموش

شبیه سجده در محراب یخ زد


نوشته شده در یکشنبه 85/3/14ساعت 2:13 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

 

صدای بوسه گچ بر لبان تخته سیاه

حلول ب به سویدای جان تخته سیاه

تبی به شکل سحر بوسه ای به شکل خدای

وحال گوش شما و زبان تخته سیاه

مرور قصه طوطی قفس و بازرگان

پر از پر است هنوز ارمغان تخته سیاه

.بخور.بدون تکلف .بنوش . بی منت

شبیه نان کسی نیست نان تخته سیاه

چه خط خطی شده سیمای این سپید سیاه

غریق رعد شب است آسمان تخته سیاه

حکایت شب و مهتاب و نان وبابا کو

که وا شود به تبسم دهان تخته سیاه

چقدر از غم تنبیه بچه ها لرزید

شبیه ترکه بید استخوان تخته سیاه

هنوز خانه ی این وایت بردچشم سفید

مزین است به نام ونشان تخته سیاه

خموش وخسته تماشاگر جدایی هاست

وته نمیکشد از غم توان تخته سیاه

وداع ساعت آخر سکوت یا فریاد

شکست پشت هیاهو فغان تخته سیاه


نوشته شده در جمعه 85/2/15ساعت 1:10 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

تقدیم به همه ی معلمین

می ترسم ازشقاوت این سایه های دور

از ابتدای سرزده .ازانتهای دور

ساکت بگو .نگاه تورا گوش میکنم

چشم من ونگاه تو همسایه های دور

درخود شکسته ای و مرا سبز کرده ای

ای آفتا ب گمشده در نا کجای دور

بالاتر از سیاهی محض اند رنگها

دست مرا بگیر وببر با صدای دور

پیش تو .باتو .میشود از زخم زخمه ساخت

کوکی بزن به ساز درونم نوای دور

امروز نه .ولی بخدا خواهمت شناخت

ای کوچه باغ خاطره ای آشنای دور

فریادهای کودکی ام پا گرفته اند

با تکیه بر جوانی توای عصای دور


نوشته شده در سه شنبه 85/2/12ساعت 11:43 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

 

این شعر مال خیلی وقت پیش است

گفتم از دل غقده ها وا میشود ام نشد

دل جریم گرم رویا میشودامانشد

گفتم آن ماهی که مهرش زد شبی آتش مرا

آفتاب صببح فردا میشود امانشد

گفتم ار احساس پاکم رابگویم با غزل

شاه بیت عشق معنا میشود امانشد

گفتم ار آیینه ی قلب مرا بیند کسی

عاشق بشکسته دلها میشود اما نشد

گفتم آن یاری که وصلت را معما کرد و رفت

خود کلید این معما میشود اما نشد

گفتم ار فریاد من روزی رسد بر گوش او

خسته از تکرار اما میشود امانشد


نوشته شده در جمعه 85/2/1ساعت 1:30 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

طرح کاغذی

عروسکان کاغذی.کنارگور کاغذی

خیال کودکی پر از مدادکور کاغذی

کشیدعکس خویش رامیان قصری زسرور

وکودکانه خنده زد براین سرور کاغذی

زهفت خان آرزو گذشت روی یک ورق

اسیر یک غرور شدازاین عبور کاغذی

نوشت فقر جاده ها چرا به سر نمیرسند؟

رسید با گلایه ای به شهر نورکاغذی......

که ناگهان گرسنه شد وسفره طرح نان نداشت

گداخت قلب کوچکش لب تنور کاغذی

خیال برگ برگ او میان شعله ها فتاد

چه ظالمانه آب شد یخ غرور کاغذی

به خواب رفت ومادرش به گریه گفت زیر لب

کدام نسیه نقد شد از این مرور کاغذی؟

دو روز بعد یک پدر سه قطره خون دل فشاند

به روی گور کودکش ولی نه گور کاغذی

اسدنیکفال


نوشته شده در دوشنبه 85/1/21ساعت 12:24 صبح توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |

تصویر بی ادا

ای کفتران شکسته پرم من شما چطور؟

از بال خود شکسته ترم من شما چطور؟

گهواره ام قفس .قفسم گور ای دریغ

فرصت نشد کمی بپرم من شما چطور؟

می سوزم از سکوت کویر و سرود رود

آتش به کام خشک وترم من شما چطور؟

فرقی نمیکند که عروسی ست یا عزا

آن سر به تیغ خیر وشرم من شما چطور؟

جاده .سکوت یخ زده.من.گرگ.حادثه

اینجا همیشه در خطرم من شما چطور؟

جایی ندارم وهمه جا خانه من است

چون بوی فقر دربدرم من شما چطور؟

بی سر پناه سقف پناهم شبیه چتر

خورشید نوش سایه ورم من شما چطور؟

تصویر بی ادایم و فریاد بی صدا

صادقترین نگاه ترم من شماچطور؟

اسد

فریاد


نوشته شده در جمعه 85/1/18ساعت 2:20 عصر توسط اسد نیک فال-فریاد نظرات ( ) |


Design By : Pichak